مشکلات بانکی

هفته پیش خواهرک میخواست ی چیزی اینترنتی سفارش بده، بعد باید پولشو ب حساب اون شخص واریز میکرد، و  از اونجایی ک خواهر گرامی هیچ وقت موجودی حسابش کافی نیس، همه ی خریداشو من باید حساب کنم و بعدا پولشو از بابام بگیرم :||  

ادامه مطلب ...

هفتِ مقدس!

تولدمه! نه خوشحالم نه ناراحت، راستش هم خوشحالم هم ناراحت...

قبلا تو اینستا یه نفرو میخوندم ک تو روز تولدش افسرده ترین بود، تولدشو دوس نداشت؛ بعد من همیشه فک میکردم چطور میشه ک آدم تو روز تولدش خوشال نباشه؟! ولی خودم اینجوری شدم... 

ادامه مطلب ...

روزای مزخرف

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نصف شبی

همین الان چن لحظه رفتم کنار پنجره، برف نمیباره ولی ی کم نشسته بود رو درختا و ... گمونم تا صبح آب بشه.

پنجره رو باز کردم هوا یخ بووود، ی سوزی خورد تو صورتم... بعد منی ک میمیرم واسه تابستون و گرماش، ی لحظه احساس کردم چقد عاشق این هوام، چقد این سوز سرما رو دوس داشتم، چقد آسمون قشنگ و روشن بود، ی جوری شدم اصن، دلم میخواست هوا رو بغل کنم...  ادامه مطلب ...

برف پاییزه

صبح ی ذره برف اومد، اندازه مورچه بعد قطع شد؛ اولین برف امسال :)

ولی از سر شب دوباره برف بارید و الانم تقریبا شدیده ^_^ اینجا کلا کم برف میاد، هر چن سال...

نیم ساعته برق قطع شده و من اعصابم شدیدا خورده :( آخه چرا تا یه ذره بارون شدید میباره یا برف میاد باید برقا قطع بشه؟! تازه آب هم ک پمپیه و وابسته ب برقه اونم قطع شده؛ با نبودن برق مشکل ندارم الان ولی آب نیس کلافه شدم، میخوام بخوابم مسواک و اینا باید بزنم، تازه همین چن ساعت پیش خاله پری هم اومد سراغم :(( داغونم اصن :( اه شت ب این زندگی :(

چقد غر میزنم، خوب اولین برف امسال باید اینجوری میشد؟!

آذر

دفتر آذر را باز کن

برگ اولش را

با کاغذی از جنس دلت جلد کن

صفحه هایش را

با امید خط کشی کن صاف و یکدست

اینبار بهتر ورق بزن‌

شروع به نوشتن کن

اینبار خوش خط تر از قبل

به نام خدا

سلام آذر


سلام ماهِ مـن