جمعه با عطر سیر :))

سلام سلااام، چطور مطورین؟ حتما الان همه مشغول ناهارین، ما ناهار سبزی پلو ماهی داریم، عطر سیرش هوش از سرم برده :)))) ولی منتظریم داییم بیاد تا باهم ناهار بخوریم، الان فرصت داشتم پست بذارم، صبحم تا ساعت 12 کلاس زبان داشتیم، بدک نبود؛ یه سوالش این بود ک شما فک میکنید شبیه کدوم حیوونید؟ من گفتم جغد و سگ :))))) شما شبیه کدوم حیوونید حالا؟! خخخ

 

ادامه مطلب ...

پست طولانی یه هفته ای

سلام سلام، دقیقا یه هفته پیش پست گذاشتم، چارشنبه صبح زود حرکت کردیم و رفتیم، ساعت یک امتحانو دادم و فوق العاااده سخت، فک کردم دیگه پاس نمیشم اصن، همه بچه ها همین حسو داشتن.

مامانمینا تو اون فاصله رفتن تو شهر دور زدن و یکم خرید کردن واسه خودشون؛ بعد دوباره اومدن دنبالم، رفتیم ی شهر دیگه و یه پاساژ خیلی خوب و شیک داشت ولی چون ساعت بدی بود تقریبا همه فروشگاهاش بسته بودن، ولی چنتایی ک باز بودن هم قیمتاشون خیلی بهتر از شهر خودمون بود، خلاصه اونجا خرید نکردیم و صرفا واسه دیدن رفته بودیم، بعد رفتیم یه رستوران ناهار خوردیم؛ دوباره اومدیم برگردیم ک فک کنم حدود 8 شب رسیدیم خونه، نزدیکای شهرمون بارون گرفته بود، کلا اون هفته هوا خیلی خنک بود. شبش بابا عروسی دعوت بود ک مجبور شد فوری حاضر بشه و تا ساعت 9 حرکت کنه بره، من و مامان و خواهری هم "عاشقانه" رو دیدیم.

 

ادامه مطلب ...

روز قبلش

فردا امتحان دارم، صبح زود باید حرکت کنم و تا ظهر ک امتحان دارم برسم یونی؛ با بابا میرم و مامان و خواهری هم میان، اصن دست و دلم ب درس خوندن نمیره، همیشه روز قبل امتحان اینجوری ام، از شدت استرسه، البته تا غروب درس خوندم، الان هی ی صفحه میخونم بعد گوشیمو میگیرم دستم :/ شاید فردا بعد امتحان تو ماشین با مامان صحبت کنم راجع ب اون موضوع، خواهری امروز کلی حرف زد ولی بی تاثیر بود، بهم میگه ولش بیخیال، ولی واسه من مهمه خیلی مهم، از دیروز فکرم ب شدت درگیرش شده... 


پناه بر خدا، لعنت بر شیطون، خدایا هرچی خیره واسمون پیش بیار، آمین، التماس دعای فراوان

چ روزی بود!

امروز صبح ساعت 10:30 رفتم کتابخونه تا 7 . چن نفری هی میومدن و حرف میزدن باهام و میرفتن، اون دختره ک همش بجای درس خوندن تو حاشیه است از 6 ماه پیش ک دیدمش واسه اولین بار، سه روز پیش کنکورشو داده، دوباره از امروز شروع کرده ب درس خوندن واسه سال دیگه، میگم عزیزم یکم زود نیس؟! میگه نهههه دیر میشههه! اون دختره ک دیروز اکیپشونو دعوا کردم چون زیاد حرف میزدن، امروز اومده پیشم کلی باهام حرف میزنه انگار نه انگار اصن :|  اومدم خونه ب مامان گفتم اسفند دود کنیم یادش رفت... اون دختره ک دامپزشکی خونده بود ولی دوس نداشت رشتشو و الان داره ارشدشو تو روانشناسی میگیره، و دوستش ک اول کامپیوتر خوند بعد اقتصاد... اینا همه امروز باهام حرف زدن، منم سرم همش پایینه تو کتابامه ها، اینا منو ب حرف میگیرن یهو :| عجبا

  ادامه مطلب ...

شلووووغ

سلام سلام

مث چییی سرم فقط تو جزوه هامه، مث چیییی تر پشیمونم ک چرا چند روز اول وقت تلفی داشتم و شُل گرفتم، چارشنبه امتحان دارم و طبق معمول استرس، از صبح میرم کتابخونه تا ساعت هفت. امشب و فردا شبم فقط دو سه ساعت باید بخوابم، خسته ام خستهههه... هفته بعدم ب احتمال کلاس داریم، وضعیت ما رو باش هنوز برنامه هفته بعدو نمیدونیم :| کاش ب مرورم برسم.

  ادامه مطلب ...

کنکور

امروز و فردا کنکوره... البته الان ک دیگه ساعت از ١٢ گذشته و وارد جمعه شدیم میتونم بگم امروز کنکور تجربیاست. با اینکه خودم کنکور ندارم ولی چن روزه بد استرسی افتاده ب جونم! همش یاد کنکور خودم میفتم، از شب قبلش استرس بدی داشتم و هر یه ساعت از خواب بیدار میشدم، سر جلسه هم استرس داشتم، ب نظرم طبیعیه دیگه، حتی اونی ک رتبه یک میاره هم الان استرس داره، فقط کسی بیخیاله ک هیچی درس نخونده و اصلا براش مهم نیس چی قبول بشه...

 

ادامه مطلب ...

سلام

میدونم بعد 4 ماه برگشتم و شرمنده همه دوستامم ک تا چن وقت بعد نیومدنم هم بهم سر زدن و کامنت گذاشتن... ولی واقعا واقعا سرم خیلییی شلوغ بود، الانم اومدم ک بمونم، ینی قول قول ک دیگه اینجوری غیبت کبری نمیرم!

راستی ی وبلاگ دیگه زدم تو بیان، فعلا دارم پستای قبلیو از اینجا منتقل میکنم اونور، وقتی آماده شد آدرسشو میذارم و دیگه کلا مهاجرت میکنیم اونجا :))))

ولی اینجا رو پاک نمیکنم هیچوقت، البته واسه خودم دلیلم دارم واسه عوض کردن وبلاگ ؛)

برم ی سری پستای دوستامو بخونم فعلا /o