امروز تولد دخترخالم بود، عزیزم 4 سالش تموم شد. مامانم کیک درست کرد قراره فردا صبح سورپرایز طور بریم خونشون با کیک :))) هم دوس دارم برم هم نه، نه از این جهت ک حوصله خاله و بقیه رو ندارم. مادرجون و اون یکی خاله هم خوب هستن قطعا... اتفاقات اخیر باعث شده رابطه من باهاشون روز ب روز سردتر بشه... فقط ب عشق دخترخاله هام میرم. خدا کنه فردا داییم نیاد، امروز مامان بهش زنگ زد گفت راجع ب فردا، حوصله اونو ک اصلننن ندارم... چرا باید اینجوری بشم آخه من :((
لباسای تابستونیمو جمع کردم و لباسای زمستونی همینجوری ولو ان کف اتاق، حوصله ندارم مرتبشون کنم تو کشوها.
خانم محترم حواست باشه نصف این لباس تابستونیا رو یا نپوشیدی یا فقط ی بار پوشیدی، یادت باااشه تابستون بعدی بپوشیشون! اون لباس بنفشه ک کل تابستون دنبالش میگشتی تو باکس قرمزه بود، لطفا انقددد لباس تو خونه نخر، مرسی اه ه ه. خو چیکار کنم عاشق لباس خریدنم هرچند نپوشمشون :((
آخه میوه انقددد خاااص؟! خرمالو رو میگم! هم رنگش، هم طعم و مزش، هم جنس و بافتش! هم اینکه فقط تو پاییز هست، تازه نمیشه باهاش مربا یا ترشی یا کمپوت و اینا درست کرد و همیشه داشتش! البته اگه بشه هم من خبر ندارم حتما...
خلاصه اینکه من خرمالو را عاشقممم :))