امروز تولد دخترخالم بود، عزیزم 4 سالش تموم شد. مامانم کیک درست کرد قراره فردا صبح سورپرایز طور بریم خونشون با کیک :))) هم دوس دارم برم هم نه، نه از این جهت ک حوصله خاله و بقیه رو ندارم. مادرجون و اون یکی خاله هم خوب هستن قطعا... اتفاقات اخیر باعث شده رابطه من باهاشون روز ب روز سردتر بشه... فقط ب عشق دخترخاله هام میرم. خدا کنه فردا داییم نیاد، امروز مامان بهش زنگ زد گفت راجع ب فردا، حوصله اونو ک اصلننن ندارم... چرا باید اینجوری بشم آخه من :((

لباسای تابستونیمو جمع کردم و لباسای زمستونی همینجوری ولو ان کف اتاق، حوصله ندارم مرتبشون کنم تو کشوها.

خانم محترم حواست باشه نصف این لباس تابستونیا رو یا نپوشیدی یا فقط ی بار پوشیدی، یادت باااشه تابستون بعدی بپوشیشون! اون لباس بنفشه ک کل تابستون دنبالش میگشتی تو باکس قرمزه بود، لطفا انقددد لباس تو خونه نخر، مرسی اه ه ه. خو چیکار کنم عاشق لباس خریدنم هرچند نپوشمشون :((

دیشب یکی از شبای سخت بود، تا 3 نخوابیدم از درد، صبح 8:30 بیدار شدم، الان دارم میمیرم از خواب...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آخه میوه انقددد خاااص؟! خرمالو رو میگم! هم رنگش، هم طعم و مزش، هم جنس و بافتش! هم اینکه فقط تو پاییز هست، تازه نمیشه باهاش مربا یا ترشی یا کمپوت و اینا درست کرد و همیشه داشتش! البته  اگه بشه هم من خبر ندارم حتما... 

خلاصه اینکه من خرمالو را عاشقممم :))

هدف از خواب بعد ازظهر در پاییز چیه؟! ب خداا اگه هدفش سرحال شدنِ  بعدش باشه! نه، الان بیدار شدم، از هر خسته ای خسته تر و از هر مریضی بیحال تر و کِسِل ترم :/

خانم دکتر م  که امتحان رزیدنتیو قبول نشده گفت:  من نمیدونم امتحان سال بعد چطور میشه نتیجش، ولی میدونم ک تو این ی سال وقتم و عمرم تلف نمیشه، چون سال دیگه من خیلی باسوادتر از الانم.


این حرف قشنگش عمیقا رو من تاثیر گذاشت، اصن یکی از دلایلِ  آروم شدنم بود...