درست ی هفته از اون جمعه ی لعنتی میگذره. هفته ی سختیو گذروندم، خیلی سخت. ولی خدا رو شکر تقریبا ب زندگی عادی برگشتم، ولی هنوز حال بدم سر جاشه، تا ی لحظه تنها میشم بغض میکنم و گاهی اشک میریزم...
یادآوری اون لحظات حالمو بدتر میکنه، ولی باید بنویسم، من فراموشکارم، میدونم دو روز دیگه همه چیو فراموش میکنم، قولایی ک ب خودم دادم، لحظات سختیو ک گذروندم، باید بنویسم تا هردفعه ک اومدم خوندمش حواسم جمع بشه، ب خودم بیام ببینم این مسیریه ک مشخص کردم؟ دارم طبق قولام ب خودم عمل میکنم؟!