خانه عناوین مطالب تماس با من

به دنبال روشنایى و نورِ امید...

یه روزِ خوب میاد :)

به دنبال روشنایى و نورِ امید...

یه روزِ خوب میاد :)

درباره من

اینجا نگارشِ بخشی از تراوشات ذهنی من است! از دلتنگی ها، اشک ها و لبخندها، و صرفاً احساساتم در آن لحظه مینویسم. اگر غمگین میشوید نخوانید :) ادامه...

پیوندها

  • نــــازى جون
  • مــلــی جون
  • سـمـا جون

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • روزمرگی
  • شروع پاییزم
  • دوباره سلام :)
  • عطرهای بدبو :(
  • پست دوم مهر
  • ُپست خوابگاهی
  • جمعه با عطر سیر :))
  • پست طولانی یه هفته ای
  • روز قبلش
  • چ روزی بود!

بایگانی

  • مهر 1397 2
  • تیر 1397 1
  • مهر 1396 2
  • مرداد 1396 1
  • تیر 1396 7
  • اسفند 1395 4
  • بهمن 1395 2
  • آذر 1395 6
  • آبان 1395 25
  • مهر 1395 6
  • شهریور 1395 2
  • مرداد 1395 6

جستجو


آمار : 10748 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • روزمرگی یکشنبه 29 مهر 1397 21:14
  • شروع پاییزم جمعه 27 مهر 1397 14:45
  • دوباره سلام :) یکشنبه 31 تیر 1397 19:30
    آخیش چقد دلم تنگ شده بووود واسه اینجا آخرین پستم مال ٩ ماه قبله! خیلی دوس دارم دوباره بیام بنویسم و اینکارم میکنم ؛) احتمالا از فردا روزانه نویسیو از سر بگیرم :دی
  • عطرهای بدبو :( شنبه 22 مهر 1396 13:39
    دوتا عطر سفارش دادم از دیجی کالا، امروز اوردن؛ چقد پشیمونم ینی اه اه. چ بوییه آخه -_- حیف پول واقعا، میگن هیچ ارزونی بی علت نیس، این دوتا پیشنهاد ویژه شده بود و باهم حدودا صد تومن تخفیف خورد! منم طمع کردم دیگه -_- حداقل یکیشم خوب نیس یکم خوشال باشم :/ تازه دیدم تاریخ انقضاشون هم تا چن ماه دیگست فقط... فردا امتحان دارم...
  • پست دوم مهر یکشنبه 2 مهر 1396 10:31
    سلام ب همه رفقای جدید و قدیمیم، عاقا حرف زیاده ولی حوصله نوشتن نیس... الانم تو خونه نشستم دارم صبحونه میخورم! تصمیم جدیدی ک چن روزه گرفتم اینه ک لحظه های زندگیمو با تموم وجود حس کنم، لمس کنم، در واقع تو تک تک لحظاتم زندگی کنم و از هیچ لحظه ای بدون توجه نگذرم... این یکی از تمرینهای مدیتیشنه، بهش میگن mindfulness ,,...
  • ُپست خوابگاهی یکشنبه 1 مرداد 1396 22:39
    سلام، امروز صبح حرکت کردیم ب سمت این شهر دانشگاهیم، خوب من همیشه اومدنی بابام منو میرسونه، اکثرا هم مامانم و اگه هم خواهرم باشه اونم باهامون میان. فاصله شهر خودمون تا دانشگاه چن ساعته ها، ولی من هیچ وقت با اتوبوس نمیام؛ مامانم میگه ما هم میام سرمون هوا میخوره، دوستام میگن بابات خسته میشه این همه راه بیاد و برگرده، ولی...
  • جمعه با عطر سیر :)) جمعه 30 تیر 1396 13:46
    سلام سلااام، چطور مطورین؟ حتما الان همه مشغول ناهارین، ما ناهار سبزی پلو ماهی داریم، عطر سیرش هوش از سرم برده :)))) ولی منتظریم داییم بیاد تا باهم ناهار بخوریم، الان فرصت داشتم پست بذارم، صبحم تا ساعت 12 کلاس زبان داشتیم، بدک نبود؛ یه سوالش این بود ک شما فک میکنید شبیه کدوم حیوونید؟ من گفتم جغد و سگ :))))) شما شبیه...
  • پست طولانی یه هفته ای سه‌شنبه 27 تیر 1396 20:32
    سلام سلام، دقیقا یه هفته پیش پست گذاشتم، چارشنبه صبح زود حرکت کردیم و رفتیم، ساعت یک امتحانو دادم و فوق العاااده سخت، فک کردم دیگه پاس نمیشم اصن، همه بچه ها همین حسو داشتن. مامانمینا تو اون فاصله رفتن تو شهر دور زدن و یکم خرید کردن واسه خودشون؛ بعد دوباره اومدن دنبالم، رفتیم ی شهر دیگه و یه پاساژ خیلی خوب و شیک داشت...
  • روز قبلش سه‌شنبه 20 تیر 1396 23:16
    فردا امتحان دارم، صبح زود باید حرکت کنم و تا ظهر ک امتحان دارم برسم یونی؛ با بابا میرم و مامان و خواهری هم میان، اصن دست و دلم ب درس خوندن نمیره، همیشه روز قبل امتحان اینجوری ام، از شدت استرسه، البته تا غروب درس خوندم، الان هی ی صفحه میخونم بعد گوشیمو میگیرم دستم :/ شاید فردا بعد امتحان تو ماشین با مامان صحبت کنم راجع...
  • چ روزی بود! سه‌شنبه 20 تیر 1396 00:21
    امروز صبح ساعت 10:30 رفتم کتابخونه تا 7 . چن نفری هی میومدن و حرف میزدن باهام و میرفتن، اون دختره ک همش بجای درس خوندن تو حاشیه است از 6 ماه پیش ک دیدمش واسه اولین بار، سه روز پیش کنکورشو داده، دوباره از امروز شروع کرده ب درس خوندن واسه سال دیگه، میگم عزیزم یکم زود نیس؟! میگه نهههه دیر میشههه! اون دختره ک دیروز...
  • شلووووغ یکشنبه 18 تیر 1396 23:58
    سلام سلام مث چییی سرم فقط تو جزوه هامه، مث چیییی تر پشیمونم ک چرا چند روز اول وقت تلفی داشتم و شُل گرفتم، چارشنبه امتحان دارم و طبق معمول استرس، از صبح میرم کتابخونه تا ساعت هفت. امشب و فردا شبم فقط دو سه ساعت باید بخوابم، خسته ام خستهههه... هفته بعدم ب احتمال کلاس داریم، وضعیت ما رو باش هنوز برنامه هفته بعدو نمیدونیم...
  • کنکور جمعه 16 تیر 1396 01:58
    امروز و فردا کنکوره... البته الان ک دیگه ساعت از ١٢ گذشته و وارد جمعه شدیم میتونم بگم امروز کنکور تجربیاست. با اینکه خودم کنکور ندارم ولی چن روزه بد استرسی افتاده ب جونم! همش یاد کنکور خودم میفتم، از شب قبلش استرس بدی داشتم و هر یه ساعت از خواب بیدار میشدم، سر جلسه هم استرس داشتم، ب نظرم طبیعیه دیگه، حتی اونی ک رتبه...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 1 تیر 1396 16:38
    سلام میدونم بعد 4 ماه برگشتم و شرمنده همه دوستامم ک تا چن وقت بعد نیومدنم هم بهم سر زدن و کامنت گذاشتن... ولی واقعا واقعا سرم خیلییی شلوغ بود، الانم اومدم ک بمونم، ینی قول قول ک دیگه اینجوری غیبت کبری نمیرم! راستی ی وبلاگ دیگه زدم تو بیان، فعلا دارم پستای قبلیو از اینجا منتقل میکنم اونور، وقتی آماده شد آدرسشو میذارم و...
  • آیم استرس فول :/ سه‌شنبه 10 اسفند 1395 23:38
    سلام سلام هفته دیگه امتحانمه و ب شدت استرس دارم، کلا آدم استرسی هستم و اونو ب شکل علائم جسمانی هم بروز میدم! مثلا از صبح تا حالا شکمم درد میکنه، معدم نیستا، ی درد مبهمه، بخاطر همین استرس، احتمالا روزای بعد علائم بیشتر میشه و... خلاصه... لطفا برام دعا کنید خیلی، این امتحان ب شدت برام مهمه، ینی بحث مرگ و زندگیه ی جورایی...
  • عاقا چِتونه؟! -_- شنبه 7 اسفند 1395 23:42
    سلام سلام از چارشنبه بگم ک چقد شلوغ پلوغ بود، صبح داشتم میرفتم کتابخونه، یهو دیدم یکی از پشت صدام میکنه به به روشناا خانوم! برگشتم دیدم یکی از خانومای باشگاهه ک قبلا میرفتم، چن ماهه دیگه نمیرم، نه ک سرم خیلییی شلوغه واسه همون!!! خلاصه احوال پرسی و اینا، بعد باهم تاکسی سوار شدیمو اونم کرایه منو حساب کرد ... بعد ک رسیدم...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 3 اسفند 1395 23:20
    امروز تو راه برگشت ب خونه، تو همون مسیر ک داشتم پیاده میومدم ب سرنوشتم فک میکردم، یهو اشکی شدم... ینی آخرش چی میشه؟ خدایا امسال عید خوبی داشته باشم لطفا، میشه؟ میشه روزای خوبی در انتظارم باشه؟ خدایا ب بزرگیت قسم... لطفا همه چی خوب ک نه، عالی پیش بره... فقط تویی ک از حالِ لحظه هام خبر داری...
  • مورد مشکوک یکشنبه 1 اسفند 1395 22:36
    سلام سلام دیروز نرفتم کتابخونه، ب ی دلیل مضحک! نون نداشتیم :| خوب من از صبح میرم تا غروب، و با خودم 4 تا ساندویچ کوچولو و میوه و خوراکی و آب جوش و نسکافه و .... میبرم پیکنیک نمیرم ولی عادت دارم دهنم باید بجنبه همش :/ فک نکنین فقط دارم میخورم، درسم میخونم چاقم نیستما!! کالریشون کمه اینا! حالا دیروز نون باگت کوچولو...
  • تولد خواهرک جمعه 29 بهمن 1395 19:48
    عاقا من هی تصمیم میگیرم بیام بنویسم ولی دست و دلم ب نوشتن نمیره همش :|| بعدم نمیدونم چرا با اینکه هیچ کار نمیکنم ولی بازم وقت کم میارم، حالا نمیشد شبانه روز ب جای 24 ساعت 30 ساعت بود مثلا؟ :/ دیشب تولد داشتیم، تولد خواهرم 26 ام بود، اما چون خودش خونه نبود دیروز تولد گرفتیم، مادرجونم و خاله هام و داییم بودن... کیکشو...
  • برگشتم پنج‌شنبه 21 بهمن 1395 15:45
    سلام سلام، من برگشتم بعد دو ماه! حس نوشتن نداشتم، کلی اتفاق افتاد تو این دو ماه، حالم نسبت ب اون موقع نمیدونم بهتره یا بدتر، از ی جهاتی بهترم، ی اتفاق خیلی خوب افتاد، ولی اون اتفاق اصلیه هنوز نه... خدایا شکرت بازم... دوستای خوبم ک واسم کامنت گذاشتین و ب یادم بودین ممنونم ازتون... ببخشید ک یهو رفتم، برنامه ریزی شده...
  • مشکلات بانکی یکشنبه 14 آذر 1395 09:48
    هفته پیش خواهرک میخواست ی چیزی اینترنتی سفارش بده، بعد باید پولشو ب حساب اون شخص واریز میکرد، و از اونجایی ک خواهر گرامی هیچ وقت موجودی حسابش کافی نیس، همه ی خریداشو من باید حساب کنم و بعدا پولشو از بابام بگیرم :|| اون روزم من رفتم تو سایت بانک ملی تا پولو واریز کنم، بعد من خیلی وقت بود ک اینترنتی پولو کارت ب کارت...
  • هفتِ مقدس! یکشنبه 7 آذر 1395 10:33
    تولدمه! نه خوشحالم نه ناراحت، راستش هم خوشحالم هم ناراحت... قبلا تو اینستا یه نفرو میخوندم ک تو روز تولدش افسرده ترین بود، تولدشو دوس نداشت؛ بعد من همیشه فک میکردم چطور میشه ک آدم تو روز تولدش خوشال نباشه؟! ولی خودم اینجوری شدم... خیلی وقته ک همش حسرت میخورم، حسرت زندگی بقیه رو نه ها، حسرت زندگی گذشته خودمو، زندگی ای...
  • روزای مزخرف پنج‌شنبه 4 آذر 1395 11:34
  • نصف شبی چهارشنبه 3 آذر 1395 01:58
    همین الان چن لحظه رفتم کنار پنجره، برف نمیباره ولی ی کم نشسته بود رو درختا و ... گمونم تا صبح آب بشه. پنجره رو باز کردم هوا یخ بووود، ی سوزی خورد تو صورتم... بعد منی ک میمیرم واسه تابستون و گرماش، ی لحظه احساس کردم چقد عاشق این هوام، چقد این سوز سرما رو دوس داشتم، چقد آسمون قشنگ و روشن بود، ی جوری شدم اصن، دلم میخواست...
  • برف پاییزه سه‌شنبه 2 آذر 1395 23:41
    صبح ی ذره برف اومد، اندازه مورچه بعد قطع شد؛ اولین برف امسال :) ولی از سر شب دوباره برف بارید و الانم تقریبا شدیده ^_^ اینجا کلا کم برف میاد، هر چن سال... نیم ساعته برق قطع شده و من اعصابم شدیدا خورده :( آخه چرا تا یه ذره بارون شدید میباره یا برف میاد باید برقا قطع بشه؟! تازه آب هم ک پمپیه و وابسته ب برقه اونم قطع...
  • آذر دوشنبه 1 آذر 1395 10:05
    دفتر آذر را باز کن برگ اولش را با کاغذی از جنس دلت جلد کن صفحه هایش را با امید خط کشی کن صاف و یکدست اینبار بهتر ورق بزن‌ شروع به نوشتن کن اینبار خوش خط تر از قبل به نام خدا سلام آذر سلام ماهِ مـن
  • روز جمعه ای جمعه 28 آبان 1395 19:13
    امروز صبح ساعت ٨:٣٠ بیدار شدم. بعد صبحانه رفتم حموم و اومدم بیرون آماده شدم و یه چیزی خوردم. ساعت ١١ کلاس زبان داشتیم، اولین جلسه بود چون هفته قبلم کنسل شده بود. خلاصه من و خواهرک ١٠ مین ب ١١ حرکت کردیم چون خیلی نزدیکه، رفتیم دیدیم هنوز هیشکی نیومد. چن دقیقه بعد اونا اومدن. کلا ٥ نفریم، اونا سه تا اینترن های سال ٦...
  • قرمز یا بادمجونی؟! چهارشنبه 26 آبان 1395 20:10
    دیروز من و خواهری ساعت ٤:٣٠ زدیم بیرون، اول رفتیم آرایشگاه ک دیدیم خیلی شلوغ بود گفتیم پس کارامونو انجام بدیم برگردیم. بعد رفتیم فروشگاه ی سری چیز میز خریدیم، اونجا بودیم دیدیم یهو بابام هم اومد، بعد ما مطمئن بودیم میبینیمش :))) چون دقیقا ساعتی بود ک هر روز بابام از سر کار میره اونجا و یه سری خرید روزانه خونه رو...
  • دندون سه‌شنبه 25 آبان 1395 14:16
    اردیبهشت ماه بود ک برای سومین بار رفتم پیش متخصص ارتودنسی واسه ویزیت، قبل اون هر بار ب فاصله ٢-٣ سال رفته بودم و گفته بود نیاز ب ارتودنسی نداری چون دندونات زیاد جلو نیست. ولی من دندونای جلویی یه فکم نامرتب بود و خیلییی رو مخم بود. خلاصه بار آخری ک رفتم پیش دکتر بهش گفتم من میخوام این دندونام مرتب بشه و واسه عقب بردن...
  • فرهنگ! دوشنبه 24 آبان 1395 00:00
    من نمیدونم ما ایرانیا چرا اینجوری شدیم؟! البته نه هممون، ولی خیلیا... از فرهنگ حرف میزنم، فرهنگ استفاده از فضای مجازی! اینکه زیاد تو فضای مجازی هستیم و همش سرمون تو گوشی و تبلت و فلانه نه، ک البته اینم معضل بزرگیه؛ ولی من اینجا منظورم رعایت ادب و احترام تو فضای مجازیه. عاقا افتضاحیم از این نظر، ب خدا افتضاحیم، ینی دور...
  • چَنِل! پنج‌شنبه 20 آبان 1395 16:23
    دیشب تصمیم گرفتم ی کانال تلگرام بزنم، همین امروز صبح این کارو کردم.اصن برنامه ای نداشتم واسش ولی انقد ک دیدم همه کانال زدن گفتم مام بزنیم ببینیم چ جوریاس دیگه! حالا نمیدونم چی بذارم توش، احتمالا باید از کانالای دیگه بدزدم بذارم اونجا :دی البته قول میدم نویسندشو ذکر کنم!!! :))) حالا ک فعلا فقط ی عضو داره و اون خودمم D::
  • 64
  • صفحه 1
  • 2
  • 3